عذاب بوسه!

با این عذابی که برای

بوسه های متفرقه نوشتی

جرأت نمی کنم غیر عاشقانه ببوسمت - خدا...!!!

پ.ن:

نمی تونم بگم چه عذابی داره! پس لطفا فقط برای خدا ببوسید!

تنفس مصنوعی!

تنفس مصنوعی

یعنی

لب های تو

روی لبهای من

و حالا فشار یک بوسه...!


قدرنشناسی!

میوه ی محبت هایم را

قاچ کرد

گذاشت در دهان دیگری!

پ.ن:

تو درخت محبتش را بارور میکنی

ولی میوه اش را دیگران میخورند!!!

الفبای دوستی

رابطه ها بازیچه اش شدند

وقتی از الفبای دوستی

چیزی نمی فهمید!

جلادی به نام فراموشی!

به دست فراموشی می سپارمت

تا زیر مشت و لگدش

مرا به یاد بیاوری!

پ.ن:

خیلی تحویلت گرفته ام / فکر کرده ای دیگر فحش هم به من بدهی رهایت نمی کنم / کور خوانده ای /...

محبت فروخورده!

ناحق ترین عمل ت

در حق من

فروخوردن محبت هایی ست

که حق من است.

پ.ن:

از تو فقط دردهایت نصیب من شد/ این حق من نبود...

اشتها!

لب های تو اشتها آور می شود

وقتی که هیچ اشتهایی ندارم!

پ.ن:

گاهی سیر می شوم / حال هیچ کس را ندارم / اما تو خوب بلدی چطور...


کوه کینه

گله ها را یکی یکی در دلش انباشت

ناگهان دید کوهی از کینه به پاشده!

پ.ن:

بعضی حرف ها اگر گفته نشوند تبدیل به کینه خواهند شد!

چاه دل


دل هایی هستند مثل چاه

بعضی دردهایت را می خورند

و بعضی ایمانت را...!

 

پ.ن:

 من اگر نتوانم چاهی شوم برای درد دلهایت / به درد همان سطل آشغال نارنجی کوچه تان می خورم!


ذبح دل


ذبح کردی دلم را

بدون قطره ای محبت

تشنه ی تشنه...

پ.ن:

تا تشنگی من را دید / از روی قصد / پیاله پیاله برای دیگران پر کرد / تا بیشتر بسوزاند مرا... /.


صفای دوری

صفای دوریت را

به بی صفایی نزدیکی

ترجیح می دهم!

پ.ن (اختصاصی):

1.می گفت به کافر هم که قول می دهی ، سر قولت باش! "مع"

2. تصمیم گرفتم بی پرده بعضی حرف ها را بزنم! اشکالی دارد؟!


تنها سکوتت نصیب من شد...

حرف هایت نصیب دیگری شد و

سکوتت نصیب من... 

"مع"

آدم کاکتوسی!

وقتی ظاهرت کاکتوس باشد

هیچ بنی بشری جرأت شوخی

با تو را نخواهد داشت!

ظاهر کاکتوسی بهتر است

از باطن کاکتوسی!

--------------------------------------

پ. ن: برگ گل رُز نرم تر از قلب کاکتوس ها نیست...


لایمکن الفرار


لایمکن الفرار

از زخم زبان تو!

پ.ن:

خواست مرحم باشد

بیشتر نیشم زدم! 


باران

وقتی زمین ظرفیت

محبت های آسمان را نداشت

همه جا را آب گرفت! 

پ.ن:

تو ظرفیت محبت هایم را نداشتی

گناه من چه بود؟!

حرف دل

دیگران زخم زدند و

تو نمک پاشیدی!

پ.ن:

گفتی دلسرد شدم

گفتم درمان؟

گفتی شاید صبر...

باشد صبر می کنم

ولی اگر سرآمد؟

آن وقت چه کنم؟

مع...!

دل تکانی

دل را می تکانم با سینه زنی

تا هرچه غیر توست

از دل بیافتد

فصل بهار دل ها...

یک سال انتظار به پایان رسید ، یک سال انتظار برای فصل بهار ، فصل بهار دل ها ، فصلی که حرارت عشقش دل های منجمد شده در گناه را آب می کند ، فصلی که باران اشک در آن رنگ گناه را از چشم ها می شوید ، فصلی که نغمه هایش هرعاشقی را به تب و تاب می اندازد و این فصل همان فصلی ست که منادی در آغازش چنین ندا می دهد: یا اَهلَ العالَم، قُتلَ الحُسین بكَربلا، عَطشانا ، آری یکسال انتظار به پایان رسید و فصل محرم آمد ، فصل حزن و اندوه ، فصل کتیبه و پرچم ، فصل بیرق و علم ، فصل روضه و اشعار محتشم ، باز این چه شورش است و که در خلق عالم است ، باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ، محرم حکم مسلم بن عقیل را دارد  ،  آری محرم سفیر حسین است تا بیعت عاشقان را برای حسین جمع کند ، یار برای حسین جمع کند ، هرکس که از قافله ی حسین جا بماند قطعا جایش کربلا نیست ، پس بیا ما هم اشک هایمان را در کف دست بگیریم تا در این فصل عاشقی به جمع عاشقان حسین بپیوندیم ، شاید حسین خریدار ما شود و در کربلا ما را به مقصد برساند.

حالا که من می نویسم یک شب از محرم گذشته بیا تا فرصت باقی ست خودمان را در سیاهی عزای حسین غرق کنیم که حکمت این سیاهی ها هم همین است که امثال ما روسیاه ها خودشان را در این سیاهی غرق کنند ، هنوز دیر نشده ، لباس مشکی ات را به تن کن ، خودت را به روضه ی ارباب برسان و به خیل عاشقان سیدالشهدا بپیوند ، که امروز اگر زنده ایم به برکت همین فصل محرم است که هرسال غبار گناه را از دیار ما می برد و این مکتب حسین است که خون تازه در رگ های این مرز و بوم تزریق می کند ، سال هاست خاک این کشور مثل مردمانش مدیون سیدالشهداست.

منت رابطه

برایم مُردی

از وقتی که

 منت رابطه ات را

روی سرم گذاشتی!

احتکار

این احتکار محبتت

بازار دوستی را

بدجور کساد کرده! 

کم محلی

با کم محلی هایت 

چنان محبت هایم را سوزاندی

که همه اش شد

خاکستر کینه...

رشته ای بر گردنم افکنده دوست...

اینقدر این سو و آن سو

کشیدی مرا

که دهان کفش هایم

از تعجب باز مانده! 

پی نوشت:

از فردا پابرهنه دنبالت می آیم!


نگاه

چشمانت برایم غریب شده اند

از وقتی نگاهت دنبال دیگری ست... 

آیینه

این آیینه سگ مذهب روشویی ما

چنان غربتی ست 

که وقتی روبه رویش می ایستم

از جمع مستحبات و گناه

تصویر یک خوارجی را می سازد! 

لیاقتش همین آب دهانی ست

که همیشه نثارش می کنم!

آبجیوه ی بی مروت!  

دل تنگی

وقتی دل مجبور است

فاصله ی من تا تو را 

در هر ثانیه

رفت و برگشتی طی کند

باید هم آب برود! 

باید هم تنگ بشود برای عشق های بزرگی

که در این دلِِ آب رفته جا نمی شوند...

(( دلم برای تو آب رفته که برای دیگری تنگ شده!))

پی نوشت:

چند روزی نبودم ، حالا هستم و دوباره نیستم! زندگی همین است...