سایه ی شوم

دلم غرق آتش شد وقتی پیکر سوخته ی مسلمانان میانمار را دیدم ، شراره هایی که پیکر آنان را سوزاند دل من را هم سوزاند ، رگ غیرتی که اوج تورمش در فتنه 88 بود امروز با دیدن این صحنه ها متورم تر شد... بیش تر از فتنه... خیلی بیشتر... تیتر خبرگزاری ها اشکم را جاری کرد ، همه جا با عدد نوشته بودند 20000 مسلمان در میانمار به آتش کشیده شدند... هزاران قرآن به آتش کشیده شدند... این تیترها تیری شدند که در قلبم فرو رفت... وقتی بودا با ترنم باران های جنگل و سبزه و الهامات دروغین سیر نمی شود رو می آورد به خون خواری... این همان بوداست و این نهایت بوداست... بودا به پایان رسیده... پایان بودا می شود خونخواری... ظلم در سایه ی مدعیان حقوق بشر انگار نه انگار مسلمانان هم بشرند... این باشد پیام من که با بغض می نویسم: پایان شما را ما رقم خواهیم زد امروز شما خونخواری می کنید ولی فردا این ماییم که به خونخواهی بلند میشویم فردایی نزدیک... بسیار نزدیک... انتقام تک تک فرزندان فلسطین ، غزه ، بحرین ، میانمار و همه ی مسلمانان را از شما خواهیم گرفت نزدیک است آن روزی که بودا و صهیونیسم بسوزند در آتشی که خودشان بپا کردند... 

من فریاد را بر خودم واجب می دانم... واجب...

سیاسی...

گفت: چرا سیاسی کار نمی کنی؟ گفتم: هنر خرج اهل بیت شود بهتر است! گفت: یعنی دین را جدا از سیاست می دانی؟! با همه ی عصبانیت رفتم گوشه ای نشستم و قلمی دست گرفتم و در توجیه دوری از فضای سیاست نوشتم:(( "" این روزها سیاست برایم شده مثل کتاب های قصه ی شب بچه ها ، همان هایی که مادران برای لالایی بچه هاشان می خوانند ، سیاست وقتی دست خوش سیاستبازانی میشود که سن سیاسی اشان به سال نمی رسد می شود لالایی... مثل اینکه سیاسیون ما بازی اشان گرفته است ، من آن سیاستی را لالایی می دانم که از دین جدا شده و بهترین توجیه هم برای این جدایی شده است تنها "مصلحت!" ))

حالا که دوباره نوشته بالا را خواندم دیدم راست یود اما توجیه خوبی برای دوری از فضای مباحث سیاسی نیست... لذا از این پس در دل این وبلاگ دوباره مباحث سیاسی را جای خواهم داد... انشاا...

پی نوشت: اگر سیدعلی نبود سیاست واقعی امروز مرده بود!