عشق واقعی
عشق واقعی
عقل و دل را
باهم به بند می کشد/.
پ.ن:
و عاشق واقعی حرف عقل و دل ش یکی ست...
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام اسفند ۱۳۹۱ ساعت 18:57 توسط امیر
|
الی احسن الحال...
حال ما را
گریه ی بر زهرا
در لحظه ی تحویل سال
متحول کرد/.
پ.ن:
1.احسن الحال گریه ی بر فاطمه است...
2.معراج شهدا/ در جوار شهدا/ تحویل سال با روضه ی مادر / جای دوستان خالی بود...
+ نوشته شده در چهارشنبه سی ام اسفند ۱۳۹۱ ساعت 18:52 توسط امیر
|
اسیر سوءظن
صادق نبودنت مرا
اسیر سوءظن ها کرد/.
پ.ن:
من به گناهی بدتر از گناه تو مبتلا شدم...
این هم مزد اعتماد من بود/.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 23:57 توسط امیر
|
رو راست/...
(رو راست) نبودنت
راه رابطه ی ما را
(کج) کرد!
پ.ن:
خورشید همیشه پشت ابر نیست / دروغ در رابطه هم روزی آشکار خواهد شد...
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 23:38 توسط امیر
|
عاشق "چشم!"
آدم کور
عاشق "چشم"
می شود!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 16:15 توسط امیر
|
سوز حرف ها!
سوز حرف هایت
از نمک هایی بود که می پاشیدی!
پ.ن:
اشک هایم برای دل خودم بود / هنوز جاداری تا روضه خوان شوی!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 15:53 توسط امیر
|
طلاق عاطفی!!!
طلاق عاطفی دادی مرا
با بی محلی هایت...
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 10:17 توسط امیر
|
خدمت به اسلام و انقلاب با مرگ!
برادران اگر هیچ کاری از دستتان بر نمی آید
لااقل از خدا بخواهیم و بگوییم:
خدایا زندگی ما که به اسلام و انقلاب خدمتی نمی کند
لااقل از عمر ما بکاه و بر عمر امام عزیزمان بیفزا
و به ما مرگی با عزت عطا کن تا شاید
مرگمان بتواند به اسلام و انقلاب خدمتی کرده باشد!
(شهید 13 ساله ، علیرضا محمودی)
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 20:17 توسط امیر
|
چهره ی شطرنجی
لطفا در
سریال "قیامتت"
در سکانس "حساب و کتاب"
چهره ام شطرنجی باشد!
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 17:42 توسط امیر
|
ممکن شدن ناممکن!
دیشب پیام داد که
"برایت دعا کردم"
و من امروز
به تاثیر دعای دوستان
ایمان آوردم وقتی
ناممکنی را خدا برایم ممکن کرد.../.
پ.ن:
دوستانتان را التماس کنید تا برایتان دعا کنند...
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 17:33 توسط امیر
|
دل سنگ
چاقوی کینه ی مرا
دل سنگ تو تیز کرد...
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 22:59 توسط امیر
|
من!
ای کاش وقتی
به کلمه ی "من" می رسم
لکنت زبان بگیرم!
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 19:14 توسط امیر
|
عاقبت من...
سرخی خون من
سیاهی دفتر حسابم را
خواهد پوشاند.../.
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 19:12 توسط امیر
|
رسوایی
آخرین ضربه ی کاری گناه را
رســــــــــــــــــوایی گویند...
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 19:1 توسط امیر
|
نماز
احساس نیاز من
به تو می شود
نماز!
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 18:59 توسط امیر
|
خادمی شهدا
بعضی وقت ها که
احساس می کنم خیلی پلید شده ام
بدجور مرا غافلگیر می کنی
مثل حالا
که برای خادمی شهدا
برگزیدی مرا...
پ.ن:
فردا راهی منطقه هستم/. دوستان حلال کنند...
+ نوشته شده در جمعه چهارم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 14:0 توسط امیر
|
....... اگر زمزم با لگدهای اسماعیل بر زمین جوشان شد این کوثر ما را دست و پا زدن تو در قتلگه جوشان کرد .......