رشته ای بر گردنم افکنده دوست...
اینقدر این سو و آن سو
کشیدی مرا
که دهان کفش هایم
از تعجب باز مانده!
پی نوشت:
از فردا پابرهنه دنبالت می آیم!
+ نوشته شده در یکشنبه دوم مهر ۱۳۹۱ ساعت 11:14 توسط امیر
|
....... اگر زمزم با لگدهای اسماعیل بر زمین جوشان شد این کوثر ما را دست و پا زدن تو در قتلگه جوشان کرد .......