آغوش روضه
آغوش گرم روضه ها...
آغوش گرم روضه ها...
در تار موی تو...
خواست عشق را بنوازد
که...
دل هیئتی ام پرسید
مو با این ظریفی
وقتی به آتش برسد چه می شود؟!
پ.ن:
* دلم برای بند اول تنگ شده
* این ها به ما نمی آید... می آید... نمی آید... آمد... خواهد آمد... آمده بود... نیامده... و...
اصلا به قول او: یه روز خوب می آد!
مع
مخواه که از تو دل بکنم
عاجزم... عاجز...
مادر گفته از ماه صفر گذشته ست
اما
پیرهن سیاه من...
کاش ساده بود دل کندن از تو
پ.ن:
عجیب عادت کرده ام ، به لباس عزای تو/.
عالمی را فرهاد می کند
حسیـــــــــــــــــن...
به نتیجه نرسیده است
دنیا ، پایانی به خود نخواهد دید!
جایی برای زندگی
گذرم به آغوش تو افتاد
حالا هرجا تو باشی زندگی من آنجاست!
پ.ن:
1. /مع/.
2. هیئت / آغوش حسین است!
خیمه ی عزای توست!
روح ایمانمان را به جانکندن انداخته بود
که هوای روضه به دادمان رسید!
ببین سربازان خمینی را ، ببین جسم نحیف و کوچکشان را ، این جسه های کوچک حامل روح های بزرگی ست که وسعتشان مرز زمان و مکان را شکافته و به آن روح بی انتهای حق گره خورده است ، عظمت این ها بود که کمر شیطان را در هم شکست ، عزت این ها بود که به آب و خاک ما عزت داد ، ببین این قاسم های خمینی را ، با همین جسه ی کوچکشان در مقابل استکبار سینه سپر کردند ، این ها روح حقیر و کوچک دشمن را دیده بودند نه جسم و زور بازویش را ، این ها باطن دل ها را می دیدند نه ظاهر آدم ها را ، این ها به قلب ظلم تیر زدند نه به جسم یک سرباز دشمن ، این ها ظلم را زمین گیر کردند ، اراده ی این ها گره خورده با اراده ی حق تعالی بود ، و وقتی حق تعالی اراده کند هیچ چیزی در عالم نیست که برخلاف اراده اش باشد ، من احساس حقارت میکنم در برابر این عظمت ، در برابر این عزت ، قلب در لجن فرورفته و وامانده ی من کجا و روح عظیم و ملکوتی این ها کجا ، کاش نظر شهدا بر دل ما هم بیافتد ، شاید رنگ و بویی از آن ها گرفتیم...
پ.ن:
1.عکس ها متعلق هستند به شهید نوجوان کاظم مهدیزاده
2. این عکس ها بدجور حال من رو بهم ریخت... بدجور...
که ذره ذره
غمت را بر دل نازل می کند...
پ.ن:
1. هرچه جلوتر می روم / بردن یک نام برایم سنگین تر می شود / "زینب".../.
2. اگر پرده ها کنار برود و شیعیان همه ی مصیبت حسین را ببینند / جان خواهند داد!
استاد می گفت:
این روضه ها ، این هیئت ها
عَلَمی ست
که امانت دست ما داده اند!
پ.ن:
1. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج - ما منتظر منتقم فاطمه هستیم...
روزی می رسد که بر فراز خرابه های کاخ ستم
پرچم عدالتت را برپا کنیم...
پ.ن:
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج - ما منتظر منتقم فاطمه هستیم...
این لباس خاکی یادبودی ست
از لباس خاکی حسیـــــــن...
این روزها برای چشم هایم
نماز باران می خوانم
تا پای روضه ها بارانی شوند...
سینه زنی
دل سخت شده را
شخم می زند...
درخت هم برای حسین
خون گریه می کند
تا روز عاشورا در کربلا
با چشمان خودش دید
چطور رگه های خون
از تنه ی درخت سرازیر شده اند
پ.ن:
دیشب به دیدن زائر کربلا رفته بودم
از زائرین کربلا گرفتم...
یک سال انتظار به پایان رسید ، یک سال انتظار برای فصل بهار ، فصل بهار دل ها ، فصلی که حرارت عشقش دل های منجمد شده در گناه را آب می کند ، فصلی که باران اشک در آن رنگ گناه را از چشم ها می شوید ، فصلی که نغمه هایش هرعاشقی را به تب و تاب می اندازد و این فصل همان فصلی ست که منادی در آغازش چنین ندا می دهد: یا اَهلَ العالَم، قُتلَ الحُسین بكَربلا، عَطشانا ، آری یکسال انتظار به پایان رسید و فصل محرم آمد ، فصل حزن و اندوه ، فصل کتیبه و پرچم ، فصل بیرق و علم ، فصل روضه و اشعار محتشم ، باز این چه شورش است و که در خلق عالم است ، باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ، محرم حکم مسلم بن عقیل را دارد ، آری محرم سفیر حسین است تا بیعت عاشقان را برای حسین جمع کند ، یار برای حسین جمع کند ، هرکس که از قافله ی حسین جا بماند قطعا جایش کربلا نیست ، پس بیا ما هم اشک هایمان را در کف دست بگیریم تا در این فصل عاشقی به جمع عاشقان حسین بپیوندیم ، شاید حسین خریدار ما شود و در کربلا ما را به مقصد برساند.
حالا که من می نویسم یک شب از محرم گذشته بیا تا فرصت باقی ست خودمان را در سیاهی عزای حسین غرق کنیم که حکمت این سیاهی ها هم همین است که امثال ما روسیاه ها خودشان را در این سیاهی غرق کنند ، هنوز دیر نشده ، لباس مشکی ات را به تن کن ، خودت را به روضه ی ارباب برسان و به خیل عاشقان سیدالشهدا بپیوند ، که امروز اگر زنده ایم به برکت همین فصل محرم است که هرسال غبار گناه را از دیار ما می برد و این مکتب حسین است که خون تازه در رگ های این مرز و بوم تزریق می کند ، سال هاست خاک این کشور مثل مردمانش مدیون سیدالشهداست.
اشک در محاصره ی لشکر گناه
روضه خوان ، این دوتا مشک
تو ساقی من باش...