آغوش روضه

اضطراب هایم را نابود می کند

آغوش گرم روضه ها...

موسیقی من

دست من

در تار موی تو...

خواست عشق را بنوازد

که...

دل هیئتی ام پرسید

مو با این ظریفی

وقتی به آتش برسد چه می شود؟!

پ.ن:

* دلم برای بند اول تنگ شده

* این ها به ما نمی آید... می آید... نمی آید... آمد... خواهد آمد... آمده بود... نیامده... و...

اصلا به قول او: یه روز خوب می آد!

مع

پیرهن سیاه من

مخواه که از تو دل بکنم

عاجزم... عاجز...

مادر  گفته از ماه صفر گذشته ست

اما

پیرهن سیاه من...

کاش ساده بود دل کندن از تو

پ.ن:

عجیب عادت کرده ام ، به لباس عزای تو/.

نام شیرین تو

نام شیرین تو

عالمی را فرهاد می کند

حسیـــــــــــــــــن...

وقتی بار رسالت حسین زمین بماند ، فسادها شایع می شوند!

صدای هل من ناصر کسی من را پای مقتل کشاند ، مقتلی که از هزار و سیصد سال پیش سخن می گفت از حادثه ای در قرن ها قبل... لابه لای صفحه ها را از مدینه تا کربلا گشتم ، دنبال دلیل تازگی این صدا که چرا بعد از قرن ها هنوز این ندا به گوش می رسد چرا هنوز شخصی به نام حسین طلب یار می کند؟! ، چرا این ندا باید به گوش من برسد؟ مصیبت های مقتل را صفحه به صفحه با اشک هایم پشت سر گذاشتم ، اشک ها ریختم و ناله ها کردم ، در اوج این روضه ها و این مصیبت ها بود که دوباره صدای هل من ناصر به گوشم رسید ، عزمم را مرصوص کردم تا بفهمم  این ندا از من چه می خواهد ، مگر یک انسان مصیبت دیده جزء یکی که با او همدردی کند چه می خواهد؟ تمامی صفحات مقتل را عقب زدم ، برگشتم قبل تر از حادثه ها ، مصیبت ها ، بلاها و زجرها... آنجا که حسین دارد خطبه می خواند آنجا که می گوید: من قیام کردم برای اصلاح امت جدم و نهی از منکر و امربه معروف ، در این خط از مقتل بود که صدای این یاری طلبیدن بیشتر به گوش می رسید ، حسین از رسالتی حرف می زد که دامنه اش در تمامی زمان ها و مکان ها گسترده است ، اصلاح امت رسول الله یعنی تا وقتی این امت هست این رسالت هم هست ، و تا وقتی این رسالت به طور کامل انجام نشود ، این صدا در عالم می پیچد تا اصحاب سیدالشهدا در تمامی تاریخ زنده بمانند با لبیک بر حسین... ، حسین هل من ناصر خدا را لبیک گفته بود و اصحابش هل من ناصر او را لبیک می گویند... ، حالا بار رسالتی که از حسین بردوش ما مانده همین است ، قیام در برابر همه ی مفاسد و رذائل و این قیام مرحله ی اولش از خود ما شروع می شود ، یعنی قیام در نفس ، قیام در کربلای وجود خودمان برعلیه تمامی فسادها و رذائل ، قیام برای اصلاح خودمان که بعد از این مرحله از قیام میسر می شود اصلاح دیگران ، و قیام علیه رذائل و فسادهای جامعه ، به ملت آن کشوری که فقط از حسین روضه هایش را درک کرده اند اما رسالتش را نه ، حسینی گفته نمی شود ، وقتی از حسین فقط مصیبت هایش را فهمیده ای ، حسین را خلاصه می کنی در یک دهه ی محرم و یک روز اربعین ، وقتی بار رسالت حسین زمین بماند ، فسادها شایع می شوند ، ریشه می زنند در همه جای مملکت ، از سینما تا کتاب ها و سایت ها و... همه و همه دچار فساد می شوند ، مردم جامعه دچار فساد می شوند ، جامعه نور ایمانش را از دست می دهد ، دنیا طلبی بیداد می کند ، و حسین زمان تنها می ماند ، رسالت حسین اصلاح امت بود و امربه معروف و نهی از منکر ، چیزی که امروز جامعه ی اسلامی اگر نداشته باشد یقینا رو به انحراف خواهد رفت ، هل من ناصر حسین اگر هنوز به گوش می رسد دلیلش این است که رسالت حسین هنوز به سرانجام نرسیده است/.

قیامت

تا قیام حسین

به نتیجه نرسیده است

دنیا ، پایانی به خود نخواهد دید!

آغوش تو

در به در دنبال

جایی برای زندگی

گذرم به آغوش تو افتاد

حالا هرجا تو باشی زندگی من آنجاست!

پ.ن:

1. /مع/.

2. هیئت / آغوش حسین است!

اکسیژن روح!

ماسک اکسیژن روح ما

خیمه ی عزای توست!

هوای روضه

گناه

روح ایمانمان را به جانکندن انداخته بود

که هوای روضه به دادمان رسید!

سربازان خمینی | بزرگ مردان تاریخ

                              

ببین سربازان خمینی را ، ببین جسم نحیف و کوچکشان را ، این جسه های کوچک حامل روح های بزرگی ست که وسعتشان مرز زمان و مکان را شکافته و به آن روح بی انتهای حق گره خورده است ، عظمت این ها بود که کمر شیطان را در هم شکست ، عزت این ها بود که به آب و خاک ما عزت داد ، ببین این قاسم های خمینی را ، با همین جسه ی کوچکشان در مقابل استکبار سینه سپر کردند ، این ها روح حقیر و کوچک دشمن را دیده بودند نه جسم و زور بازویش را ، این ها باطن دل ها را می دیدند نه ظاهر آدم ها را ، این ها به قلب ظلم تیر زدند نه به جسم یک سرباز دشمن ، این ها ظلم را زمین گیر کردند ، اراده ی این ها گره خورده با اراده ی حق تعالی بود ، و وقتی حق تعالی اراده کند هیچ چیزی در عالم نیست که برخلاف اراده اش باشد ، من احساس حقارت میکنم در برابر این عظمت ، در برابر این عزت ، قلب در لجن فرورفته و وامانده ی من کجا و روح عظیم و ملکوتی این ها کجا ، کاش نظر شهدا بر دل ما هم بیافتد ، شاید رنگ و بویی از آن ها گرفتیم...

                         

پ.ن:

1.عکس ها متعلق هستند به شهید نوجوان کاظم مهدیزاده

2. این عکس ها بدجور حال من رو بهم ریخت... بدجور...




تدبیر خدا

تدبیر خداست

که ذره ذره

غمت را بر دل نازل می کند... 

پ.ن:

1. هرچه جلوتر می روم / بردن یک نام برایم سنگین تر می شود / "زینب".../.

2. اگر پرده ها کنار برود و شیعیان همه ی مصیبت حسین را ببینند / جان خواهند داد!

امانت

استاد می گفت:

این روضه ها ، این هیئت ها

عَلَمی ست

که امانت دست ما داده اند! 

پ.ن:

1. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج - ما منتظر منتقم فاطمه هستیم...

پرچم عدالت

روزی می  رسد که  بر فراز خرابه های کاخ ستم
پرچم عدالتت را برپا کنیم...

پ.ن:

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج - ما منتظر منتقم فاطمه هستیم...

لباس خاکی

این لباس خاکی یادبودی ست

از لباس خاکی حسیـــــــن...


نماز باران

این روزها برای چشم هایم

 نماز باران می خوانم

تا پای روضه ها بارانی شوند...

شخم زدن دل...

استاد می گفت:

سینه زنی

دل سخت شده را

شخم می زند...

باور...

باور نداشت

درخت هم برای حسین

خون گریه می کند

تا روز عاشورا در کربلا

با چشمان خودش دید

چطور رگه های خون

از تنه ی درخت سرازیر شده اند

پ.ن:

دیشب به دیدن زائر کربلا رفته بودم

بهترین هدیه ها

بهترین هدیه ها را

از زائرین کربلا گرفتم...

فصل بهار دل ها...

یک سال انتظار به پایان رسید ، یک سال انتظار برای فصل بهار ، فصل بهار دل ها ، فصلی که حرارت عشقش دل های منجمد شده در گناه را آب می کند ، فصلی که باران اشک در آن رنگ گناه را از چشم ها می شوید ، فصلی که نغمه هایش هرعاشقی را به تب و تاب می اندازد و این فصل همان فصلی ست که منادی در آغازش چنین ندا می دهد: یا اَهلَ العالَم، قُتلَ الحُسین بكَربلا، عَطشانا ، آری یکسال انتظار به پایان رسید و فصل محرم آمد ، فصل حزن و اندوه ، فصل کتیبه و پرچم ، فصل بیرق و علم ، فصل روضه و اشعار محتشم ، باز این چه شورش است و که در خلق عالم است ، باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ، محرم حکم مسلم بن عقیل را دارد  ،  آری محرم سفیر حسین است تا بیعت عاشقان را برای حسین جمع کند ، یار برای حسین جمع کند ، هرکس که از قافله ی حسین جا بماند قطعا جایش کربلا نیست ، پس بیا ما هم اشک هایمان را در کف دست بگیریم تا در این فصل عاشقی به جمع عاشقان حسین بپیوندیم ، شاید حسین خریدار ما شود و در کربلا ما را به مقصد برساند.

حالا که من می نویسم یک شب از محرم گذشته بیا تا فرصت باقی ست خودمان را در سیاهی عزای حسین غرق کنیم که حکمت این سیاهی ها هم همین است که امثال ما روسیاه ها خودشان را در این سیاهی غرق کنند ، هنوز دیر نشده ، لباس مشکی ات را به تن کن ، خودت را به روضه ی ارباب برسان و به خیل عاشقان سیدالشهدا بپیوند ، که امروز اگر زنده ایم به برکت همین فصل محرم است که هرسال غبار گناه را از دیار ما می برد و این مکتب حسین است که خون تازه در رگ های این مرز و بوم تزریق می کند ، سال هاست خاک این کشور مثل مردمانش مدیون سیدالشهداست.

سینه چاک

دیروز سینه چاک جدت بودند
امروز با نیزه
سینه ی اکبرت را...

چشم های تشنه

چشم هایم تشنه

اشک در محاصره ی لشکر گناه

روضه خوان ، این دوتا مشک

تو ساقی من باش...

آتش هوس

دیدی چطور آتش هوس هایشان

دامن گل های حسین را سوزاند؟