در آغوش پدر 2
 
   
من نوشته: تا این عکس را دیدم نگاهم رو به آسمان شد و شهید مصطفی را دیدم که لبخند می زد... لبخندی شیرین... شاید دیگر خیالش راحت شده است که پسرش سر به دامن پدری مهربان است... مصطفی می دانم لحظه ی شهادت تو هم گرمی دامنی را حس کردی که همه حسرتش را می خورند...
تا تو هستی خیال همه راحت است... ای آرامش خاکی ها و آسمانی ها...!
       + نوشته شده در جمعه سی ام دی ۱۳۹۰ ساعت 23:4 توسط امیر
        | 
       
   
 .......   اگر زمزم با لگدهای اسماعیل بر زمین جوشان شد این کوثر ما را دست و پا زدن تو در قتلگه جوشان کرد   .......
	  .......   اگر زمزم با لگدهای اسماعیل بر زمین جوشان شد این کوثر ما را دست و پا زدن تو در قتلگه جوشان کرد   .......