پارسال یک همچین روزهایی... به روایت تصویر
1.بدون شرح!
2. به قول حاج صادق
برا سمت راستی (یاران چه غریبانه)!!!
و برا سمت چپی (ای لشکر صاحب زمان...)!!!
3. بابا پدر ما رو ... دیگه نگم! بخاطر یه سوکر دوزاری... آرشیو چندین ساله ی ما که متشکل
از عکس های / دانلودی / سرقتی از هارد هیئت! / چیز خور شده از دوستان و ...
بود رو برفنا دادن! هروقت یاد اون لحظه می افتم اشکم در میاد!
بزار یه چی رو اینجا لو بدم/ یه آرشیو عکس های اصلی فکه هم بود که
برباد رفت/ وای اگه شیخ بخونه و بفهمه! پیربابا!!!
یادش بخیر پاندا کنفو کار4 رو که با همین لب تاپ دیدیمش! آخی...!
4. به قول م.ص.ف : انگا بازیه!!!

5. این هم که فقط ژست تنهایی می گیره!

6.دهن ها همه باز / عجب رنگی /عجب طرحی! / بخریم برا طرح پشت سر مداح!
بنازم این ایده پردازی هارو! آخه قرمز و بنفش! چه سنخیت باهم دارن؟!
البت بچه ها تازه مسئول شده بودن اشکالی هم نداشت!
اما خداییش تنها جایی که دیدم همتون سر یه طرح اتفاق نظر داشته باشید
همین کتیبه ی قرمز و بنفش بود!
ام بازم فک کنم برا خریدش نیاز به یک جلسه ی 2 ساعته ی محتوا اون هم
با سخنرانی آقا مصطفی و آقا احمد داشتیم!
تو گلزار شهدای مشهد! نه؟!!!

7.آخ این عکس از قطار رو یادم رفت!
آقای صاد.شین.نون! بنازم که همیشه خراب این ساده زیستی ش هستم!
عجب کاسه ی پری! البته نمی دونم چرا چیپس ها پشت دوربینن!!!

8.بدون شرح! (وزیر نفت آینده تون رو ببینید!!!)

9. آقا داغونم کرد با این ایده ها ، من الان له له ام ، صبح زود بعد زیارت
خیر سرمون رفتیم سنگک بخریم که چشمش خورد به پوستر روی در نونوایی!
عجب طرحی! بی نظیره! توی این سبک فقط جاناتا ویلسون برا پوستر فیلمش تو سال 1994
که آبراهام چیچک توش بازی می کرد کارکرده! یعنی ، وای ، پسر معرکه ست
اگه طرح های هیئت رو اینجور بزنیم!
منم برای دلخوشی گفتم باشه بابا یه عکس میگیریم ازش انشالله...
مثلش طراحی میکنیم!
اونوقت ها تا قبل از ستادی شدنش قرار بود:هه! هه! هه! هه!
ببخشید! قرار بود بیاد واحد هنری!!!

10. بعد از نماز صبح / صحن جمهوری / من یه عکاس غریبم خدا شاهده!
خیلی به من ظلم شد / بیا
تو عکس های دسته جمعی خبری از من نیست!
آخی...


11. و در پایان باید یگم هدف از گذاشتن این عکس ها و بدنویسی های روی عکس ها
این بود که یک یاد آوری کنیم خاطرات باهم بودن رو / الان خیلی از این دوستان هستن
که به بهانه های مختلف / دانشگاه و درس و رزمایش و... حتی یه تماس هم باهم نداشتن!
/ امیدوارم لااقل با دیدن این عکس ها یکم
تجدید خاطرات شده باشه و یادی از هم بکنن/.
والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته...

پ.ن:
1.هیچ درخواستی برای تغییر و حذف عکس ها پذیرفته نیست!
2. خطاب به اون هایی که توی این سفر بودن:
یه خاطره از سفر بزارید توی نظرات که بزارم توی این پست وبلاگ!
خاطرات دریافت شده:
اولین خاطره از سین.ز.سین:
(یادش بخیر میم.شین می خواست ماکارونی درست کنه برا ناهار
ساعت 5 بعد از ظهر شد بلاخره یه ماکارونی نپخته ی داغون بخوردمون داد!)
دومین خاطره از میم.ش:
یادش بخیر ، یه دوره مسابقات کمباد که برگزار کرده بودیم و من در مقابل
الف.ب پیروز شدم!
ادامه به روایت خود من: البته این رو بگم آقای میم.ش اگر از کدهای تقلب استفاده نمی کرد
عمرا پیروز می شد ، لامصب همون کدی رو زد که یدفعه آتیش می ندازه بیرون سند هم دارم!
اینم عکسش:

اما خوب خودتون می دونید بچه های معبد شائولین هیچوقت سکوت نمی کنن!
تهش انتقامشون رو می گیرن:

سومین خاطره از احمد.ب:
البته هرکاری کردم نتونستم ویرایشش کنم اصل خاطره رو میزارم برداشت با خودتون:
(احمد گفت: خاطره بهتر از دورقمی شدن جمیع رفقا به دست توانمنده بنده هست یانه !)
چهارمین خاطره از میم.ش:
موقع برگشت ، درست مصادف شد با دربی استقلال و پیروزی
همه دلنگران بودیم ، میم.پ تلفن به دست اخبار بازی رو لحظه به لحظه دریافت می کرد
بچه های مسجد ر . هم برای سین.ز.سین اخبار رو لحظه به لحظه با پیامک گزارش می کردن!
آخرای بازی دیگه گوشی کسی آنتن نمی داد بدونیم چی شد که یهو یه نفر وسط واگن داد زد:
پیروزی برد ، پیروزی برد!
یعنی اون لحظه من که یه استقلالی تنها بودم وسط شیش تا پرسپولیسی تعصبی
له له شدم ، شرفم رفت!!!
ای داد بی داد... آخی...

5. این هم که فقط ژست تنهایی می گیره!

6.دهن ها همه باز / عجب رنگی /عجب طرحی! / بخریم برا طرح پشت سر مداح!
بنازم این ایده پردازی هارو! آخه قرمز و بنفش! چه سنخیت باهم دارن؟!
البت بچه ها تازه مسئول شده بودن اشکالی هم نداشت!
اما خداییش تنها جایی که دیدم همتون سر یه طرح اتفاق نظر داشته باشید
همین کتیبه ی قرمز و بنفش بود!
ام بازم فک کنم برا خریدش نیاز به یک جلسه ی 2 ساعته ی محتوا اون هم
با سخنرانی آقا مصطفی و آقا احمد داشتیم!
تو گلزار شهدای مشهد! نه؟!!!

7.آخ این عکس از قطار رو یادم رفت!
آقای صاد.شین.نون! بنازم که همیشه خراب این ساده زیستی ش هستم!
عجب کاسه ی پری! البته نمی دونم چرا چیپس ها پشت دوربینن!!!

8.بدون شرح! (وزیر نفت آینده تون رو ببینید!!!)

9. آقا داغونم کرد با این ایده ها ، من الان له له ام ، صبح زود بعد زیارت
خیر سرمون رفتیم سنگک بخریم که چشمش خورد به پوستر روی در نونوایی!
عجب طرحی! بی نظیره! توی این سبک فقط جاناتا ویلسون برا پوستر فیلمش تو سال 1994
که آبراهام چیچک توش بازی می کرد کارکرده! یعنی ، وای ، پسر معرکه ست
اگه طرح های هیئت رو اینجور بزنیم!
منم برای دلخوشی گفتم باشه بابا یه عکس میگیریم ازش انشالله...
مثلش طراحی میکنیم!
اونوقت ها تا قبل از ستادی شدنش قرار بود:هه! هه! هه! هه!
ببخشید! قرار بود بیاد واحد هنری!!!

10. بعد از نماز صبح / صحن جمهوری / من یه عکاس غریبم خدا شاهده!
خیلی به من ظلم شد / بیا
تو عکس های دسته جمعی خبری از من نیست!
آخی...


11. و در پایان باید یگم هدف از گذاشتن این عکس ها و بدنویسی های روی عکس ها
این بود که یک یاد آوری کنیم خاطرات باهم بودن رو / الان خیلی از این دوستان هستن
که به بهانه های مختلف / دانشگاه و درس و رزمایش و... حتی یه تماس هم باهم نداشتن!
/ امیدوارم لااقل با دیدن این عکس ها یکم
تجدید خاطرات شده باشه و یادی از هم بکنن/.
والسلام علیکم ورحمه الله و برکاته...

پ.ن:
1.هیچ درخواستی برای تغییر و حذف عکس ها پذیرفته نیست!
2. خطاب به اون هایی که توی این سفر بودن:
یه خاطره از سفر بزارید توی نظرات که بزارم توی این پست وبلاگ!
خاطرات دریافت شده:
اولین خاطره از سین.ز.سین:
(یادش بخیر میم.شین می خواست ماکارونی درست کنه برا ناهار
ساعت 5 بعد از ظهر شد بلاخره یه ماکارونی نپخته ی داغون بخوردمون داد!)
دومین خاطره از میم.ش:
یادش بخیر ، یه دوره مسابقات کمباد که برگزار کرده بودیم و من در مقابل
الف.ب پیروز شدم!
ادامه به روایت خود من: البته این رو بگم آقای میم.ش اگر از کدهای تقلب استفاده نمی کرد
عمرا پیروز می شد ، لامصب همون کدی رو زد که یدفعه آتیش می ندازه بیرون سند هم دارم!
اینم عکسش:

اما خوب خودتون می دونید بچه های معبد شائولین هیچوقت سکوت نمی کنن!
تهش انتقامشون رو می گیرن:

سومین خاطره از احمد.ب:
البته هرکاری کردم نتونستم ویرایشش کنم اصل خاطره رو میزارم برداشت با خودتون:
(احمد گفت: خاطره بهتر از دورقمی شدن جمیع رفقا به دست توانمنده بنده هست یانه !)
چهارمین خاطره از میم.ش:
موقع برگشت ، درست مصادف شد با دربی استقلال و پیروزی
همه دلنگران بودیم ، میم.پ تلفن به دست اخبار بازی رو لحظه به لحظه دریافت می کرد
بچه های مسجد ر . هم برای سین.ز.سین اخبار رو لحظه به لحظه با پیامک گزارش می کردن!
آخرای بازی دیگه گوشی کسی آنتن نمی داد بدونیم چی شد که یهو یه نفر وسط واگن داد زد:
پیروزی برد ، پیروزی برد!
یعنی اون لحظه من که یه استقلالی تنها بودم وسط شیش تا پرسپولیسی تعصبی
له له شدم ، شرفم رفت!!!
ای داد بی داد... آخی...
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 19:21 توسط امیر
|