به چه قیمتی؟
به بهای زندگی در
یک دنیای مجازی فروخته ایم!
با یک حساب و کتاب ساده (( مقدار وقت ما پای اینترنت و نرم افزارهای ارتباطی ))
می شود این را فهمید...
به بهای زندگی در
یک دنیای مجازی فروخته ایم!
با یک حساب و کتاب ساده (( مقدار وقت ما پای اینترنت و نرم افزارهای ارتباطی ))
می شود این را فهمید...
این جنگ نرم دارد فرسایشی می شود...
پ.ن:
1.شاید خیلی ها این حرف من را قبول نداشته باشند ولی من به این حرف معتقدم!
2. هر روز یک ابزار تازه ، یک برنامه و فضای اجتماعی جدید ، و این یعنی ایجاد شکاف!
رسول خدا مي فرمايند شهيد:
با اولين قطره خون او تمام گناهانش بخشيده مي شود...
ومن دلخوشم به این سخن رسول...
تریبون جشنواره فیلم فجر که نامش را از فجر انقلاب گرفته شب گذشته محل سخنرانی ضدانقلاب ها و ضدارزش ها شده بود ، آن ها می گفتند و وزیر ارشاد دولت تدبیر تشویقشان می کرد !
از کنایه زدن ها به نیروهای ارزشی حوزه هنری و منتقدان ارزشی سینما گرفته تا اظهار نظر وقیحانه سعید راد در خصوص بهروز وثوقی و محمد علی فردین که این دو را ستون های بازیگری ایران نامید ، چرا باید جامعه فیلم سازی ما به این سو حرکت کند؟ چرا بازیگران ما عده ای را که با زد و بندهای سیاسی و اقدامات غیراخلاقی خودشان را در قطار سینمای کشور جای دادند و در ایستگاه انقلاب همه ازاین قطار بیرون انداخته شدند، الگوی خود می دانند؟ با چه رویی از این ها نام برده می شود؟ آیا بهروز وثوق واقعا بازیگر بود؟! یا یک عزیز کرده که با اعمال فشار حکومت برای خودش در سینما جایی دست و پا کرد و کم کم مافیای سینمای کشور را به دست گرفت؟ چرا باید از پشت تریبون جشنواره ای که به مناسبت ایام دهه فجر انقلاب برگزار می گردد از بازیگرانی دفاع شود که آن سوی دنیا در حال ساختن فیلمی ضد ایرانی هستند؟ من تنها برداشتی که از این اظهار نظرهای تند و بی منطق برخی از اهالی سینما می توانم داشتم باشم این است که ذائقه اکثر اهالی سینما دارد به سمت و سوی فیلم ها غیراخلاقی و ضد اجتماعی کشیده می شود ، که این از نوع پوشش و رفتار بازیگران داخلی هویداست
من هم یک احساس همرنگی با دولت تدبیر پیدا کردم وقتی که صفحه مانیتور را سیاه دیدم ، سیاه از نقدهایی که از اظهار نظرهای مسئولین فعلی می گفت ، با خودم گفتم که چه فایده از این حرف های سیاه؟ ، باید برای مردم مثل خودشان صحبت کرد ، مثل چهارسال پیش که همه یکرنگ و یک حرف بودند و همه حرف هم را می فهمیدند ، مردم حرف دولت را و دولت حرف مردم را ، البته کاری ندارم که الان بر خلاف قبل رئیس مجلس و رئیس دولت حرف هم رو خوب می فهمند اما مردم و دولت نه!
اگر بخواهم مثل چهار سال پیش بنویسم اینطور می شود:
* یک عده ای این روزها که خیلی ظریف هستند ، مردم را مثل خودشان ظریف پنداشتند و اظهار کرده اند که با یک موشک آمریکا می شکنند ، خوب آقای شکننده شما بجای مردمی که 16 سال مقاومت کردند (8سال دفاع مقدس + 8 سال مقاومت مقدس در برابر تحریم های شدید علیه ایران در دولت احمدی نژاد) اظهارات ظریف بیان نکنید که مردم ایران نظرشان را خیلی محکم گفته اند که آمریکا هیچ غلطی نمی کند!
* اون آقایی هم که گفته است ، یک لبو فروش از مذاکرات چه می فهمد باید بداند که اگر الان رخت مسئولیتی در تن دارد از صدقه سر رأی همین لبو فروش هاست! ، یک لبو فروش ما یا یک راننده تاکسی ما وقتش که برسد میشوند یک مسئول تدارکات و یک مسئول ترابری در جنگ ایران با اسرائیل!
* روزنامه ها و رسانه هایی هم که این روزها طعم آزادی را چشیده اند و غیرمنصفانه عده ای را بالا می برند و عده ای را به زیر می کشند باید بدانند که قربانی این موج سواری ها روی این دریای متلاطم کسی جزء شما نخواهید بود ، اینجا صداقت و حق گویی ملاک است نه پاچه خواری و چرب زبانی!
* بنده یک احساسی دارم و این که عده ای که دور این دولت را گرفته اند ، و حتی تر عده ای که الان به مسئولیتی رسیده اند ، تشنه قدرت هستند نه خدمت ، چون هرچه قدر جلوتر می رویم فاصله ها بیشتر می شوند و مسئولین برای خودشان مرزهایی تعیین می کنند که بین آن ها با مردم فاصله ها ایجاد کرده. امیدوارم این احساس من درست نباشد!
* علی کل حال فاصله میز ریاست جمهوری تا میدان پاستور چهارسال بیشتر نیست!
پ.ن:
سواد چیست؟ چه کسی بی سواد است؟ آن مسئولی که با لباس زنانه از کشور فرار کرد یا آن راننده تاکسی ای که ماشینش شده بود خودروی حمل مهمات؟ تربیت چیست؟ چه کسی تربیت ندارد؟ آن مسئولی که در 88 از فتنه گران حمایت کرد یا آن لبو فروشی که حماسه 9 دی را خلق کرد؟ عقل چیست؟ چه کسی عاقل تر است؟ آن مسئولی که مردم را بی سواد می خواند یا آن مردمی که رخت مسئولیت را به تنش کرده اند؟ ایرانی کیست؟ چه کسی ایرانی تر است؟ آن کسی که دوران جنگ را در دانشگاه های کالیفرنیا گذراند یا چوپانی که گله اش را رها کرد و اسلحه به دست در جبهه ها جان داد؟ ظریف چیست؟ چه کسی ظریف تر است؟ آن مردمی که 8 سال در مقابل تمام قدرت نظامی دنیا مقاومت کردند یا آن مسئولی که با یک موشک آمریکا می شکند؟ روحانی کیست؟ چه کسی روحانی تر است؟ آن مسئولی که با خودروی ضد گلوله رفت و آمد می کند یا آن خوزستانی ای که از دود همین خودرو مسموم میشود؟
زهرا آراسته نیا
کینه ها در دامان غضب ها زائیده می شوند و غضب ها خود زائیده جدل هایند ، و پایان جدل هلاکت است .1 ، آن قدر پست است جدل که خداوند بعد از بت پرستی از آن نهی می کند " و الْمِراءُ فِی کتابِ اللهِ کفْرٌ " 2 و آن را کفر می خواند ، اینجاست که انسان نباید شهد محبتی را که حالا در دل دیگران تبدیل به عسل شده با جدل به آتش بکشد و جایش تخم بدی بکارد ، که هرچقدر هم این علاقه ریشه داشته باشد سر انجامش خشکی و پژمردگی ست " المراء یفسد الصداقة القدیمة " 3 و شراب ناب چند ساله دوستی را در لحظه ای چنان ترش می کند که دیگر جزء طعم کینه و نفرت نصیب رفیقان نشود ، " سبعةٌ یفسدون اعمالهم، (سابعهم) الذی لا یزال یجادل اخاه مخاصما له " 4 و حالا نه تنها یک پیوند را بلکه اعمال و کردار انسان را هم به فساد می کشاند و چنان تباه می کند ایمان را که سرانجام انسان مجادله کننده را هلاک می کند. نفاق ها و کینه ها از جدل ها آغاز می شوند ، پس فرار کنید از جدل ها...
*
1. «بحار الأنوار، ج 2، ص 138»
2. «وسائل الشیعه، ج 18، ص 150»
3. «احقاق الحق، ج 19، ص 356»
4. «الخصال، ج 2، ص 348»
نبرد سختی ست ، رو به روی آیینه بایستی و سیلی بزنی به تصویر در آیینه ، کبودیش ، جراحتش و همه چیزش مال خودت است ، اصلا جنگ جنگ درون است ، جنگ آدم با خودش ، جنگ آدم با همسنگرش! ، جنگی که زندگی ما را درگیر یک جهاد کرده ، یک پیکار ، و آن هم جهاد اکبر... ، هر روز از خودم میپرسم ما جهاد اصغر ندیده ها چطور جهاد اکبر را به سرانجام برسانیم؟ جهادی که برد و باختش بدجور زمین گیرمان کرده ، و اما من ، بزرگترین ضربه در این جهاد را به دونیم تقسیم شدن شخصیت خودم می بینم ، بلایی که این کشمکش های درونی سر من آوردند دستی در دست عقاید و دستی در دست ضد عقیده ها ، پایی در زمین حق و پای دیگر در ناحق ، و این دو هر روز من را مانند کش می کشند تا تماما تصاحبم کنند و این وسط بی ارادگی من ، مرا به دونیم تقسیم می کند ، نیمی که خدا را می خواهد و نیمی که لذت های دنیا را. وقت هیأت تسبیح به دست و وقت گناه... فراموش می شود آه ها... وقتی که نیمه سیاهی وجودم را رها می کنم و به سیاهی هیأت می چسبم ، سپاه سیاهی مرا با تمام قدرت می کشد و از هیچ وسوسه ای دریغ نمی کند ، وقتی هم که سر تا به پا در لجن زارهای ظلم و جورهای خودم فرو می روم ، آه و فریاد سوزنده آن ور که اسمش را عذاب وجدان می گذارم سر به زیرم می کند و غرق افسوس و اینجاست که باز چماق بی شخصیتی بر سرم فرود می آید و از این دوگانه بودن شخصیتم خسته می شوم و به خودم می گویم یا اینور باش یا آنور اما امان از اراده ای که در بند هوس ها و شهوت هاست... اراده هست اما در کار خیر نیست... برای زنده نگاه داشتن شب نشینی های دوستانه از خواب و رخت خواب راحت می گذرم اما برای شب زنده داری همان ها بهانه می شوند و این است که می گویم اراده در بند شهوت هاست... من انسانی هستم با شخصیتی دوگانه یک روز نگاهم به همه چیز خدایی ست و روز دیگر لبریز از حرص و طمع و غرور... تنها امیدی که هنوز زنده و سرپا نگه داشته مرا هیأت است... هیأت...
پ.ن:
هستی ما در هیأت است و بی هیئت تنها عدم...
برای دیدن تو
حتی به همین اندازه کم!
که از دستمان خسته شده اند
گناهانمان!
بر سرش بخورد تا
نرم شود دلی که
گناه سنگش کرده...
پ.ن:
یکی از آثار گناه / از بین رفتن حال مناجات است / اما انقدر باید مناجات بی حال خواند تا دلمان نرم شود! و اشک ها جاری شوند /.
چه در خانه و چه در جمع دوستان
چه در مدرسه و چه در دانشگاه
تنها ارمغان فاسد ، فساد است... فساد
زلزلــــــــــــــه گویند
آشفتگی برای توست...
پ.ن:
انسان هایی هستند با ظاهری آرام اما قلبی پر از شور و شوق رسیدن...
گاهی محبت...
گاهی عشق استخراج می شود و
گاهی نفرت...
چه معدن عجیبی ست دل آدمی!
هیچ جذابیتی نخواهد داشت!
هرگز تاب دیدن ارواحِ تعالیطلب را
نیاوردهاند و نخواهند آورد
* شیخ بهاءالدین عاملی
به نیت دلخوشی خودمان انجام دادیم و
غافل شدیم از دلخوشی خدا...
وقتی ز راه دور به پیش تو آمدیم
دیگر به رو نیار که آلوده و بدیم
با شوق بوسهای به کف صحن انقلاب
از شهر خویش تا به دیار تو پر زدیم
مکه، مدینه، کرب و بلا، سامرا، نجف
بسیار رفته ایم ... ولی جَلد مشهدیم
هر کوه و قلهای که رفیع است، زیر پاست
وقتی که ایستاده به بالای گنبدیم
کل بهشت، گوشهای از مشهدالرضاست
مشهد، قرین عرش خدا بوده از قدیم ..
من را مقیم خانه سلطان نوشتهاند
یک یاکریم خانه سلطان نوشته اند
آقا! گدایت آمده و باز در زده
با دست خالی آمده و باز، سرزده
یابن الکریم! پیش خودت خانهام بده
دوری از آستان تو بر من ضرر زده
اینکه سه بار، دیدن زوار میروی
نقش امید بر دل هر محتضر زده
من ذاکر تو هستم و ذکر رضا رضا (ع)
نقشی به روی کام من از سیم و زر زده
بین تمام جمعیت ذاکران تو
خوشبخت تر کسی که نفس بیشتر زده
ای صد هزار خورده زمین از دمت بلند
ای شاه دستگیر گدا! پرچمت بلند
آنان که عطر شال تو را بو کشیدهاند
بر لا شریک بودن تو هو کشیدهاند
افتادهاند روی زمین و به پای تو
بر شارَگ گلو همه چاقو کشیدهاند
«آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند»
حتماً به خاک صحن تو ابرو کشیدهاند
حتی فرشتگان مقرب از آسمان
خود را به صحن ضامن آهو کشیدهاند
بین تمام حوروَشان دلرباترند
آنان که بر ضریح تو گیسو کشیدهاند
ای شاهبیت شعر خدا در کتاب فضل
ای وصف تو درون کتب تحت باب فضل
خوش باد درد! گر به دوا منتهی شود
خوش باد هجر! گر به لقا منتهی شود
هر جاده ای که آخر آن مشهدالرضاست
در اصل سوی عرش خدا منتهی شود
أحلی من العسل بوَد این دردهای من
گر با نگاهتان به شفا منتهی شود
ای کاش عمر من، پس از این گیر و دارها
در گوشهای ز صحن شما منتهی شود
این شعر هم شبیه همه شعرهای من
باید به سمت کرب و بلا منتهی شود
ای روضه خوان عمه سادات، یا رضا (ع)
ما مستمع، وَ باقی این شعر با شما ...
عمری برای کرب و بلا گریه میکنم
بر جسم بیسر شهدا گریه میکنم
«یابن الشبیب! گریه فقط بر غم حسین (ع)»
من هم همیشه و همه جا گریه میکنم
یابن الشبیب! خیمه آتش گرفته و ...
اطفال بیعمو شده را گریه میکنم
یابن الشبیب! یاد لب خشک کودکان
بر نالههای واعطشا گریه میکنم
«یابن الشبیب! عمه ما را کتک زدند»
دیگر نپرس اینکه چرا گریه میکنم ..
یابن الشبیب! قصه معجر نگفته ماند
این داغ تلخ نزد عقیله نهفته ماند
(( شاعر: سجاد شاکری ))
مدافع این حرم باش
تا گناهان ویرانش نکنند!
شب ها تنهایی ام را
در خیابان های شهر می چرخانم تا...
تا... دیگر مردم فکر نکنند کسی را ندارم...!
پ.ن:
هیچوقت برای کسانی که، برایم اولویت داشتند ،در اولویت نبودم!
**
روزی از این سلول ابهام به سوی طناب دار حقیقت خواهم رفت...
دعا کن آن روز نرسد!/ که دیگر مثل منی را نخواهی داشت!
" گناه "
پرتگاهی که آدم
اولین سقوط را آنجا تجربه کرد.
دل ش را پلمپ کردند
به علت گرانفروشی "محبت"!
گرد و غباری ست
که جلوی چشمان آدم را سد می کند.
ایمان م را مجروح کرده اند...
چقدر سبک شده ای که
با نخی نازک بسته به آدم هایی...